محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

سردار کوچک

کتابهای مناسب والدین کودکان زیر دو سال

در وب گردی هایم به چند کتاب مناسب رسیدم که به نظرم رسید خوبه با شما دوستان هم در میان بگذارم. اگر شما هم به کتاب خوبی برخورده اید بگویید ممنون می شوم. برای آشنایی بیشتر با محتوای هر کتاب می توانید روی عنوان کتاب کلیک کنید: شیوه های تقویت هوش نوزاد ۳-۶ ماهه : شناخت شکل هل و رنگ ها، آموزش پیدا و پنهان، درک دسته ها و گروه ها. بئاتریس میلتر: ترجمه طاهره طالع ماسوله.- تهران : با فرزندان، ۱۳۸۰. بها: ۳۰۰۰۰ ریال.   لالایی ها و ترانه های نوازشی، از تولد تا سه سالگی ( از مجموعه ترویج خواندن کتابک). نویسنده: ثریا قزل ایاغ.  تهران: موسسه فرهنگی هنری پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، ۱۳۸۹. ۱۵۰۰ تومان. خواندن با کودک از تولد تا سه سال...
30 مرداد 1392

سردارک35: من باید تولد کی امروز برم!

امروز خاله جونم متولد شده البته 24 سال پیش امروز زینب خانوم دختر خاله سارام هم متولد شده زهرا خانوم دختر خاله عقیله هم متولد شده خواهر زهرا خانوم، فاطمه خانوم هم متولد شده من نمی دونم اگر همه اینها جشن تولد بگیرن من باید بالاخره کجا برم و چند تا کادو توی یه روز بخرم! ان شاء الله قدم همشون مبارک باشه و سلامت و خوش در خدمت امام زمان باشیم
24 مرداد 1392

سردارک34: اولین واکسن

امروز من بر علیه چند تا بیماری واکسینه شدم، اما اشکم در اومد. اونقدر گریه کردم که نگو. نه موقع زدن واکسن، بلکه سه ساعت بعدش. مدل گریه هام خیلی با گریه های دیگه فرق می کرد. یه طوری گریه می کردم که معلوم بود خیلی دارم درد می کشم. اون قدر بی حال بودم که با اینکه دهنم خشک شده بود نمی خواستم شیر بخورم. بعد از اینکه یه عالمه گریه کردم و مامانم رو قصه دار باباجون اومد دنبالمون و بردش خونشون. اون طوری چند تایی مواظبم بودن و بیشتر تونستم بخوابم. امیدوارم خدا بیمارها رو شفا بده و هیچ بچه ای تو بیمارستان نباشه این واکسن من رو این طوری بی تاب کنه چه برسه به خود بیماری! الهی شکر که همه سالم هستیم به لطف او! ...
22 مرداد 1392

سردارک33: اولین مسافرت من

من اولین سفرم رو به کمک حمایتهای خانواده مادری به همدان رفتم. سفر فشرده ای بود، به دلیل ماه رمضون بودن ما بعد از نماز ظهر پنج شنبه حرکت کردیم و جمعه صبح هم برگشتیم که قبل از اذان تهران باشیم. اون قدر هوای همدان خوب بود که باورم نمی شد. وقتی وارد باغ دایی شدیم مبهوت دیدن سبزی درختان شده بودم و با چند تا عطسه جانانه هوای خنک باغ رو استقبال کردم. مامان در هوای ازاد علی رغم اینکه همه به مامانم می گفتن بچه ت مریض میشه من رو چند ساعت خوابوند! خیلی خوب بود از تنفس هوای تمیز و خنک لذت می بردم.  امیدوارم که بازم من رو به دیدن طبیعت زیبا و این هوای خنک ببرن و پدر چانم هم باشه که بیشتر بهم خوش بگذره و بتونیم بیشتر بمونیم.   ...
11 مرداد 1392

سردارک32: من و گهواره

من دو سه روز میزبان آقا جان و مادر خانم بودم. حال مادر بهتر شده بود و تونسته بود بعد از این مدت بیاد سراغم. یه هدیه بامزه هم برام داشتن یه گهواره که آقاجان به زحمت و با زخمی شدن دستهاش و با زبون روزه به سفارش پدر سردارک برام درست کرده بود. پدر این مدت وقتی نوبتش می شد که من رو بخوابونه و اذیت می شد یاد حرف عمو می افتاد که می گفت دخترکش راحت شبها رو توی گهواره اش می خوابه! رو این حساب کل خانواده رو بسیج کرده بود که برام گهواره پیدا کنند، مادر و آقا هم گهواره خوب پیدا نکرده بودند و آقا مجبور شده بود بعد از سالها دست به کار بشه و برام گهواره درست کنه! خلاصه من گهواره دار شدم و برام اولین بار 6 ساعت در روز خوابیدم، نمی دونم چه خاصیتی داره ...
1 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سردار کوچک می باشد